مادر! دوباره خواب تو را دیدم عادت نکردهام به زمستانت
تا صبح مست پولک و گُل بودم در باغ رازیانه و ریحانت
دیدم سرم به بالش بازویت گوشم کنار زِقزق زانویت
پا میزدم به نرمیِ پهلویت مِک میزدم به گرمیِ پستانت
وا کرده بودی آنهمه خوبی را مشکیترین حریرِ جنوبی را
غر میزدی و شانهی چوبی را کج میزدی به زلف پریشانت
از تو نه نقره و نه طلا مانده، غم مانده، درد مانده، بلا مانده
ذکر و دعا و حی الی مانده لای بنفشِ مخملِ قرآنت
در گردوخاک قسط و بدهکاری عکست کنار ساعت دیواری
زنبیل کهنهات تهِ انباری در چنگِ باد سفرهی بی نانت
جارو و آردبیز و حصیرت کو؟ اوقات تلخ و تابه و تیرت کو؟
خطهای دورِ تشت خمیرت کو؟ کو طوق زرد قوری و قلیانت؟
در قصهام کلاغ نمیآید تاریکم و چراغ نمیآید
بوی پیازداغ نمیآید از دستهای خستهی بی جانت
هر چند بدترین پسرت بودم، اما همیشه تاج سرت بودم
تنها درخت بی ثمرت بودم آن بید خشک بی سروسامانت
بد کردم و عزیز دلم کردی از کردههای خود خجلم کردی
گولم زدی و زود ولم کردی من ماندم و هراسِ بیابانت
بی برف و بی پرنده و بی باران درگیر نفت و نفرت گچساران
ریشه دوانده لای لجنزاران آن نوگُلِ شکفته به دامانت
افتاده توی قاپیِ در مادر! طفلت چه کرده بود مگر مادر؟
دست مرا بگیر و ببر مادر! مادر! تو را به جان عزیزانت!